دلنوشته زیر در وبلاگ کریمانه منتشر شده است.
باید «رسول مولتان» را خوانده باشی تا بفهمی ابوذر، تنها یک نام نیست.
نمیدانم سورهی مهر با کدام توجیهی، شیرینی منحصر بفرد «ابوذر تنها یک نام نیست» را فدای «رسول مولتان» کرد! آخر این هم شد اسم برای چنین مسمایی!؟
اما میدانم که هر کجا پای شهدای غریبی چون اسوهی زندگی جهادی من «شهید سید محمد علی رحیمی» در میان باشد، طعم غربت بیانتهایشان، در داخل و خارج مرزهای این آب و خاک، میزبان همیشگی سفرهی بیانصافیها و کملطفیها خواهد بود.
گاهی میبریدم از سختیها و بیمهریها و در یک کلام «نامردی»های عدهای مسئولنما(!) در پستهای کلیدی این مرز و خاک. آنقدر که جایی جز خلوت قطعه ۲۶ برایم سکینه نمیآورد. همین بهشت زهرا بود که پای مرا در اوج بیتابیهایم، به قطعهی پنجاه باز کرد. شاید هم دعاهای سحرهای گرم و بیقرار شبهای سیستان و بلوچستان. و فقط اوست که میداند هیچ بعید نیست همیشه در هر رزق و عنایتی، پای نسیم خوش بوی چشمان پرعطر دخترانم در میان باشد. آه جهادی! تو با من چهها که نکردی…
اما شهید رحیمی به من آموخت که برای تکلیفام منتظر خوش آمد و رضایت و تشویق احدی نمانم. حتی اگر کسی مرا «رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خانهی فرهنگ مولتان پاکستان» قرار دهد و همانکس، مرا در پشت مرزهای غربت، از خاطرها ببرد و همانکس، وقتی جنازهی خونینام را به ایران آوردند، تا یک روز تردید کند برای حمایت از من، جسدم و خانوادهام!
فدای سرشان لابد! فدای سرشان زنی تنها با دو پسر و یک دختر در آن سوی مرزها، چگونه روزگار غریبیاش را میگذراند.
فدای سرشان که ممکن است تنها با یک عروسی ساختگی، دربهای بیحفاظ خانهی فرهنگ، توسط وهابیت خون آشام و نجس، راه مستقیم رسیدن تیغ تیرهای بیرحم آغشته به زهر کینه شود به سینهی تکلیفمداری و عدالتخواهی و چراغهای روشن فرهنگ غنیتر شدهی گذشته و آیندهی مولتان باز هم خاموش و خاموشتر شود.
فقط و فقط کسانی «رسول مولتان» را میخوانند و از روایت بیآلایش همسری مدبر و شجاع که آمیزهای از احساس و عاطفهی مادری را بر قامت تمام قد تدبیر و استقامت پوشانده است، لحظات پرغرور اما اشک آلود میسازند که بویی از تنهایی ابوذرها بردهاند. نبض قلم زینب عرفانیان، این بار حیثیت مرگ را به بازی گرفته و تصویری از یک شهید بین المللی با استانداردهای جهانی در عین تکیه بر ندای عالمگیر «وحدت مسلمین»، ساخته است.
آنان که مثل من با «دا» سوختند و با «حکایت زمستان» پژمردند، اکنون به استقبال غربت «رسول مولتان» بروند. آنجا میخوانند که چگونه حالتی است وقتی پس از شکنندهترین بیمهریها، از دیار غربت، رایزن رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در تکه کاغذی، بغضهایش را اینگونه مظلومانه در صراحت قلمش میریزد که:
«برای من حقیر تا کنون «ابوذر» فقط یک نام بوده و «ربذه» فقط یک مکان. و اینک آرام آرام ذرهای فهیمدهام که «ابوذر تنها یک نام نیست» بلکه روحی است به بلندای همه غریبان و بیکسان، و ربذه تنها یک مکان محدود نیست بلکه فضایی است برای تمام غریبان. و حقیقتاً چه عالمی است، این عالم ابوذر و ربذه که هم یک بیابان بیکسی است و هم بارش عطر کرامت.
…گفتنی بسیار است اما نمیدانم از چه بگویم و از کجا؟ همینقدر بگویم که از ایران پا به بیرون میگذاری غریبی شیعه و غربت شیعیان را با تمام وجودت حس میکنی و کلاً مسلمانان را گونهای دیگر میبینی، بریده از محتوای اسلام و چسبیده به بعضی از ظواهر…»
——————————————-
* عشق نوشت: دور از تو، سخت میگذرد؛ این عجیب نیست / یک سال اگر حساب کنی هر دقیقه را…