* خون امثال «شهید رحیمی»، انقلاب را صادر کرد
گروه فرهنگی «نسیم»؛ دوستی در تعریف کتاب “رسول مولتان” میگفت: «به واقع این کتاب، بیان مظلومیتها و محرومیت شیعیان در خارج از ایران و مظلومیت مضاعفتر برای افرادی چون شهید رحیمیها که در نقطه اوج گمنامی و تهمتهای داخلی و تهدیدهای خارجی فی سبیل ا… برای اعتلای الله جانفشانی کردهاند.»
برای اینکه از این کتاب و اتفاقاتی که برای نوشتنش افتاد مطلع شویم از زینب عرفانیان، نویسنده “رسول مولتان” دعوت کردیم تا مهمان ما باشد و در مورد این کتاب برایمان بگوید. عرفانیان در این گفتگوی دوساعته از ماجراهای نوشتن این کتاب گفت و هدفش را خوشحالی مقام معظم رهبری و نشاندن لبخند به لب ایشان عنوان کرد.
متن ذیل گفتگوی تفصیلی «خبرگزاری نسیم» با زینب عرفانیان است:
«نسیم»: تاریخ شفاهی و زندگی خانواده های شهدا (به خصوص شهدای شاخص) حساسیتها، دقت فراوان و مسئولیت بالایی میطلبد. برای شروع لطف بفرمایید از دغدغه این کار و اتفاقاتی که منجر به نوشتن این کتاب گردید، صحبت کنید.
عرفانیان: تقریباً شهریور ۹۲ بود که استارت کار کتاب زده شد، نه اینکه مصاحبه ها شروع شود. یک کلیاتی به واسطه آشنایی دوری که با خانواده شهید رحیمی داشتم و دوستی بسیار قدیمی که با دختر شهید که همکلاسی دوران راهنمایی بنده بودند، شکل گرفت. شهریور ۹۲ بود که خود خانواده شهید از آنجایی که کتاب قبلی بنده را که تازه چاپ شده بود به نام علمداران خوانده بودند و همسر شهید پیشنهاد داده بودند که این قلم، قلمی است که ترجیح میدهم خاطراتم را با آن بازگو کنم و احساس میکنم که حرفم را میفهمد و آن چیزی که میخواهم را میتواند بنویسد (البته مسلماً این نظر لطفشان بوده) و مهر ۹۲ بود که اولین مصاحبهها شروع شد و قبل از این اینکه اینها شروع شود، دو سه سالی بود که خانواده شهید به دنبال گزینهای بودند که بتوانند نشر کتاب را به دستشان بسپارند یعنی خیلی وقت بود که این هدف را داشتند ولی هنوز عملی نشده بود به خاطر شاید به قول خود همسر شهید درهایی که نخواستند به رویشان باز کنند تلاش هایی که به نتیجه نرسید و ما نیز سعی میکنیم مثل روال کتاب از گفتن این مشکلات عبور کرده و بازش نکنیم.
خلاصه دری به رویشان باز نشده بود و این توفیق قسمت من شد که مهر ۹۲ مصاحبههای تلفنی شروع شد، چون من آن موقع خودم درگیر کار دیگری بودم، نمیتوانستم حضوری مصاحبه کنم ولی آبان ۹۲ دیگر مصاحبههای حضوری شروع شد و تقریباً تا آذر ۹۳ کار ویرایش شده و تمام شده، تحویل “سوره مهر” داده شد. آقایان سرهنگی، قزوه و آقای کمری نیز در سوره مهر زحمت کشیدند و در کمتر از یک ماه کتاب را در دستور نشرشان قرار دادند.
کتاب شامل ۷ فصل شد که فصولش را اگر اسم ببرم شاید طولانی شود ولی نکتهای که وجود دارد، در فصل سوم یعنی فصل هندوستان کاستیها و کمبودهایی وجود دارد و به عبارتی پرشها و حذفیاتی وجود دارد و نکته اصلی که این فصل را تحت تاثیر قرار میدهد، مصاحبههایی است که انجام نشد. در هندوستان منزل شهید رحیمی از محل کارشان بر عکس مولتان و پاکستان که دیوار به دیوار اداره بوده، فاصله داشته است. پس همسر در جریان خیلی از فعالیتها قرار نمیگیرد و بهترین منبع برای ما همکاران بودند که متأسفانه موفق نشدیم با آنها مصاحبه کنیم.
* خانواده شهید نمیخواستند که این درگیریها مطرح شود
عرفانیان: دو سه سالی خانه فرهنگ بودند. هر چیزی که در هندوستان از فعالیتهای اداری شهید میگوییم همانهایی است که همسر ایشان گفتند به خاطر همان دو سه سال نزدیکی که داشتند، آنها ۸ سال هند بودند دو سه سالش در آن محل خانه فرهنگ زندگی می کردند در اطاقهای مخصوص کارگرهای خانه فرهنگ پشت حیاط آن خانه و این کاستیهایی که داریم یک مقدار به خاطر مصاحبه نکردن همکاران در فصل هند و علت دیگر درگیریهایی بوده که با سازمان وجود داشته و خود خانواده شهید نخواسته اند که در کتاب مطرح شود.
«نسیم»: شما مصاحبه نکردید یا آنها؟
عرفانیان: خب آنها. من تمام سعیم را برای مصاحبه انجام دادم.
«نسیم»: یعنی رفتید سراغ آنها و به نظرتان علت امتناع کردن از مصاحبه چه بوده؟
عرفانیان: بله من واقعا پیگیر این کار بودم ولی آنها به راحتی می گفتند که وقت مصاحبه ندارند.
«نسیم»: امکانش هست اسامی آنها را بگویید؟
عرفانیان: متاسفانه خیر. اگر با دقت کتاب را مطالعه کردید، در آنجا نیز هیچ اسمی برده نشده است.
* حدود ۱۰۰ صفحه از کتاب حذف شده است
«نسیم»: این خواسته همسر شهید بوده است؟ نکته ای که اینجا وجود دارد، تاریخ شفاهی هرچه قدر مبهم بماند صورت بدتری پیدا می کند. به عنوان مثال من تا قسمت زیادی از کتاب برایم این سوال وجود داشت که علت اتهام و فساد مالی که به ایشان زده اند چیست؟ بله درست است یک جایی شما عنوان می کنید که حسابدار مالی بعد از بررسی ها گفته است که حساب ایشان پاک و صفر است ولی برای خواننده کتاب به درستی این موضوع پرداخته نمی شود و همه چیز در حالت ابهام باقی می ماند. درست است که شما قصد داشتید از آن فضای کلیشه ای معمول درباره شهدا فاصله بگیرید که بله همه حاجی را دوست داشتند و حاجی چنین بود و چنان که حتی این قضیه اتهام مالی را مطرح کرده اید ولی با نپرداختن مناسب متاسفانه این ابهام برای خواننده کماکان باقی مانده است.
عرفانیان: عرض کنم که این باز نشدنها کاملاً عامدانه بوده است. نه من می خواستم باز کنم و اولویت بیشتر برای من خانواده شهید بود که من تابع امر همسر و پسر ارشد شهید بودم که البته تمام این مطالب نوشته شده و باز شده بود حتی خیلی از مشکلات بعد از شهادت ولی بدون اینکه از کسی اسمی برده شود. ولی خودمان را نمیخواستیم گول بزنیم ، چون یک سرچ کوچک همه اسامی را مشخص می کرد. وقتی دو سه آیتم بدهید، خواننده براحتی می توانست متوجه شود و تصمیم گرفتیم که زهر کتاب را بگیریم و بنابراین حدود ۱۰۰ صفحه از کتاب را حذف کردیم.
* هدف اصلی این کتاب تنها لبخند رضایتی بود بر لبهای حضرت آقا
«نسیم»: بله کاملا مشخص است که کتاب موجز شده است.
عرفانیان: اینکه میگویم عامدانه باز نشده است چون در همین حد احساس میکنیم مظلومیت شهید و فعالیتهای او بیان شده و هدف ما هم همین بوده که راه این شهید را نشان بدهیم و اهدافش را نشان بدهیم و اشارهای بکنیم که در گل و بلبل این کارها را نکرده در سختترین شرایط و زیر تیغ سختترین تهدیدات و تنگناها این کار را انجام داده وبه نظرمان آمده که اینها را که حذف کنیم، فقط تلخیهای کتاب گرفته میشود و اینکه به تاریخ شفاهی لطمه نمیخورد یا نه، شاید ما همه جزئیات را بیان نکرده باشیم ولی در واقعیت اثری نگذاشته است. اینکه شهید مظلوم بوده و در چه سختی هایی کار کرده این تلخیها را بگیریم یا نگیریم در همین حد نشان داده شده و اما اینکه چرا همکاران با ما همکاری نکردند بزرگواریشان بوده و لطفشان بوده و نخواستند با ما همکاری کنند و همه مثل من و شما به تاریخ شفاهی نگاه نمیکنند و احساس مسئولیت ندارند که اگر من این قسمت را ننویسم خیلیها ممکن است از این اطلاعات محروم شوند و به این جمله امام اعتقاد ندارند که “قلمتان شکسته باد اگر ننویسید بر یاران خمینی چه گذشت”. هدف اصلی از این کتاب یک لبخند رضایتی بود روی لبهای آقا، بعد از ۱۸ سال نه قصد انتقام گرفتن داشتیم و نه سر جنگ . یک لبخند رضایت روی لبهایشان باشد که این شهید زنده شده بعد از این مدت طولانی، بعد از آن همه غبار غربت و اگر قرار است آن لبخند روی لبشان نباشد به گفته من و به خواسته خانواده شهید میخواهیم این کتاب هم نباشد.
«نسیم»: به نظرم بعد از شهادت، حضرت آقا با خانواده شهید دیدار داشتند. همین کتاب را سوره به بیت آقا دادهاند؟
عرفانیان: طبق اخباری که به ما رسیده مثل اینکه در لیستی که آقا جهت خرید به نمایشگاه کتاب میروند که برایشان تهیه کنند تا بخرند و به ایشان دهند، شنیدیم که در آن لیست بوده ولی صحت و سقمش را نمیدانیم.
* دیدار با حضرت آقا مثل آبی بوده بر آتش
«نسیم»: خاطره خاصی از دیدار آقا با خانواده شهید، همسرشان برایتان نقل کردهاند؟
عرفانیان: هفتم شهید گویا هنوز نشده یا تازه از هفتم گذشته بوده که آقا به دیدار خانواده شهید می روند و همسر شهید هنوز در حالت خلسه وگیجی بوده حتی مثلاً یکی دو روز بعد از شهادت خون خشک شده شهید را یک دفعه که در جایی میبیند باز دوباره به هم میریزد. خب شرایط بسیار سختی از نظر روحی روانی داشته بعلاوه داشتن بچههای کوچک و خیلی چیزها را من در مصاحبه از زبان دخترشان می گرفتم که مادرشان چه حالی داشته که واقعاً یادشان نبود حتی ذکر میکنند که روز تشییع یا در آمبولانس بودند یا بیهوش و یا زیر سرم دو قدم میرفتند و میافتادند ولی دیداری که با حضرت آقا داشتند یعنی آبی بوده روی آتش که به قول خودشان بعد از این دیدار دست به زانو گرفتم و بلند شدم و فهمیدم که زندگی بدون علی هم جریان دارد و بدون علی هم نفس میآید و میرود و وظیفه و رسالت من یادگارهای علی هستند و آن لحظهای میفرمایند که کنار حضرت آقا نشسته بودم و صحبت میکردم فقط احساس میکردم دارد آرامش به من منتقل میشود. موج آرامشی که با صحبتهای حضرت آقا به جانم میریزد و دارم خودم را پیدا میکنم و تازه میفهمم که چه خبر است و چکار باید بکنم و خودش را آماده کند برای سختیهایی که از این به بعد قرار است با آنها رو به رو شود که قسمت بسیار مهمی از آن در کتاب حذف شده است.
«نسیم»: سازمان تبلیغات و فرهنگ و ارتباطات همکاری خاصی داشتند یا خیر؟
عرفانیان: برای نگارش کتاب؟
«نسیم»: حوزه هنری (زیر مجموعه سازمان تبلیغات) که کتاب را چاپ کرده، اما کمکی به روایت کتاب داشتند یا نه؟ شما اشاره کردید که از همکاران تعدادی حاضر به مصاحبه نشدند.
عرفانیان: بله تعدادی از همکاران مایل به صحبت نبودند.
«نسیم»: خود سازمان آیا این عزم را داشته که در این زمینه کمک کند یا خیر؟
عرفانیان: دقیقتر این مطلب را دختر شهید رحیمی میدانند در رفت و آمدهایشان به سازمان.
«نسیم»: پس خودتان مراجعه ای نداشتید؟
عرفانیان: خیر من فقط برای دو جلسه مصاحبه با آقای دکتر عباس فاموری از همکاران شهید در هند، آنجا رفتم و البته خوب شد اسمی از ایشان بردیم و جای تقدیر و تشکر دارد که ایشان بزرگواری داشتند در حق ما برای وقتی که برای مصاحبه با ما گذاشتند با تمام مشغلههایی که داشتند. ولی اینکه سازمان کمکی داشته باشد، تا آنجایی که من در جریان هستم خیر نداشته است باز هم دقیقتر آن را خانواده شهید در جریان هستند ولی معمولاً اگر سازمان هم حرکتی میکرد و یا پیشنهاد همکاری میداد بنده در جریان قرار میگرفتم.
«نسیم»: طبیعتا اسنادی نیز در اختیار شما نگذاشته اند؟
عرفانیان: بیشتر اسنادی که ما استفاده کردیم دست خود خانواده شهید هست.
«نسیم»: آن تصاویر آخر کتاب هم همین طور؟
عرفانیان: بله همه از خانواده خود شهید بوده است . بعد از کتاب هم برای ساخت مستندی با موضوع شهیدکه دوستان دیگری رفتند مراجعه کردند و به آرشیو سر زدند و مثل اینکه یک حجم قابل توجهی را از اسناد در اختیارشان قرار دادند ولی در راستای کتاب خیر. هیچ همکاری خاصی نبوده است یعنی نیازی هم نشد ما بهترین منبع را داشتیم. راوی زنده و آگاهترین منبع، همسر شهید بودند و اسناد هم در خانه موجود بود.
* من هنوز علی را در کنار خودم دارم
«نسیم»: کتاب یک نقطه قوتی دارد و آن این است که روایت احساسی خوبی دارد یعنی اینکه این حس همسر شهید را نسبت به شوهر و فرزندان به خوبی هرچه تمام تر روایت می کند. می خواستم سوال کنم که آیا این نتیجه شیوایی و تاثیرپذیری قلم شما بوده یا هنوز بعد از گذشت سالیان بسیار این داغ و عشق سوزان کماکان در همسر شهید وجود دارد؟ آخر به قول معروف خاک سرد است و باعث تسلای بازماندگان می شود. ولی این احساس و عشق و علاقه مثل اینکه هنوز مانند روز اول باقی مانده است.
عرفانیان: عرض کنم که نوع روایت خوب خانم قاسمی(همسر شهید) بدون تعارف بگویم که عالی بود. در مقدمه کتاب هم گفتم که کمتر مجبور به مدیریت بحث میشدم و کمتر سمت و سوی مصاحبه ها به بیراههکشیده میشد و این بیشتر به خاطر نظم ذهنی بسیار خوبی بود که ایشان داشتند و همیشه سرفصلها را نوشته بودند و درباره کسانی که میخواستند در موردشان صحبت کنند تسلط کافی داشتند وخودشان مسیر را میرفتند و به همین خاطر من سعی کردم که امانت را حفظ کنم و واقعگرایی را داشته باشم و فقط در نوع روایتم از عناصر داستان، فضاسازی و شخصیتپردازی را به کار گرفتم و به آن صورت در اصل خاطره دست نبرده ام واما اینکه این دوست داشتنها و این رابطه عاطفی که با وجود همه مشکلات، خودش را لا به لای سطرها نشان میدهد، اولین علتش رابطه محکم و شدیدی است که بین این دو نفر بود و این رابطه نه اینکه بگویم لیلی و مجنون وار و از اول کشته مرده همدیگر بوده اند و با هم ازدواج میکنند، بلکه بالعکس ابتدا با مخالفت های بسیار با همدیگر ازدواج می کنند و همه تنشهای یک زندگی مشترکی که از اول به خودش میبیند را داشته و کم کم به این نقطه میرسد و پیوندها بسته شده و این رابطه هر روز پر رنگتر شده و اینکه در کتاب هم مشکلات این رابطه خانوادگی بیان شده، هم دعواها، خوشیها، سختیها و هم راحتیها و این خودش یک ترفند است و خیلی کمک میکند که خواننده احساس نکند که به شعورش دارد توهین میشود.
* پیوند عاطفی عجیبی بین ما حکمفرما بود
دارد به من تزریق میشود که این دو همدیگر را خیلی دوست داشتند ولی من دوست داشتنی نمیبینم ولی وقتی در مشکلات آن عکس العملها را از طرفین میبیند و بعد آرامشی که بعد از دعوا حاکم میشود و منطقی که بعد از دعوا در زندگی جریان میگیرد، خب این نشان میدهد که ریشه در یک رابطه عاطفی محکم وجود دارد و نیازی نیست که ما به خواننده بگوییم که اینها همدیگر را دوست داشتند. خواننده خودش چند سطر را که بخواند میبیند که چه رابطه عاطفی محکمی بوده و این رابطه چه سیر صعودی داشته و از کم شروع شده و به اوج رسیده و وقتی که به اوج رسیده متأسفانه تمام شده و این خودش خیلی تکان دهنده است اما بله درست است که خاک سرد است ولی نه برای امثال شهید رحیمی و خانم قاسمی چون به گفته خانم قاسمی ایشان احساس میکنند که جسم علی زیر خاک است و آن روحی که من با آن پیوند عاطفی داشتم آن روحی که احساس میکردم قسمتی از روح خودم است هنوز کنارم است و هنوز حسش میکنم و خیلی اوقات احساس میکنم که زیر نگاهش هستم و هر روز حضورش را کنار خودم میبینم پس من در کنار مزار علی آرامش نمیگیرم من وقتی در خلوت خودم با علی حرف میزنم آرام میشوم من هنوز هم علی را کنار خودم دارم.
* خودم نظارت شهید را بر کار احساس میکردم
«نسیم»: شما این موضوع را در روند مصاحبه ها با ایشان احساس می کردید؟
عرفانیان: بله کاملا ، وقتی که خیلی در مورد علی صحبت میشد بعضی جاها در بیان خاطرات تلخ واقعاً اذیت میشدند و از آن طرف در خاطرات خوش و خنده دار و لحظههای خوششان، احساس میکردم که انرژی مضاعف میگرفتند. شاید بتوانم بگویم که خودم هم نظارت مستقیم شهید رحیمی را بر کار احساس میکردم.
* خواننده اگر زرنگ باشد، خودش متوجه ماجرا میشود
«نسیم»: علاوه بر روایت داستان، انسجام کلی کار نیز به خوبی حفظ شده البته در بعضی جاها این گلایه شخصی است که تعدای از داستانک های داستان به خوبی باز نشده و پرداخت مناسبی ندارند و خواننده حس می کند که کاش این داستانک بیشتر برای من باز می شد، ولی با این وجود پرش و گپ عمیقی در کل داستان دیده نمی شود و کل کار از یک نظم و انسجام خوبی برخوردار است. البته شما اشاره داشتید که حدود ۱۰۰ صفحه از کار حذف شده ولی پرداخت بد بعضی از خرده داستان ها واقعا در ذوق مخاطب می زند و یک سوال دیگر اینکه خیلی از فعالیت های خود خانم قاسمی چیزی بیان نمی شود درصورتی که انتظار می رود ایشان فعالیت های بیشتری در آنجا داشته. قبول دارید؟
عرفانیان: ببینید ما یک اصل و محوری در داستان قرار دادیم و سعی مان بر این بود که از آن محورکه علی، شخصیت و فعالیت های او بود زیاد دور نشویم و به حاشیه نرویم والبته این دلیل نمیشود که به خیلی از داستانها پرداخته نشود به عنوان مثال سفر به لاهور اگر بدون آن تنشها بود خیلی حرف برای گفتن داشت. آنها با بچهها رفتنند، پدر مانده پیش مهدی و در رفت و آمد است در آن راه خطرناک دو بار پنج ساعت رانندگی میکند و خودش را میرساند ولی باز تصمیم گرفتیم به علت همان مقاصد اخلاقی که دوست داشتیم رعایت کنیم، خیلی چیزها را بیان نکنیم که چرا این مشکلات در لاهور پیش آمد؟ چرا وقتی علی آمد اینقدر عصبانی شد، چرا جای بچهها در آن مسافرخانه اینقدر بد بود قرار شد آیتم و سرنخی به خواننده ندهیم و یک بازگویی کلی باشد و از آن رد شویم و درنهایت کسی هم اگر زرنگ باشد خودش میفهمد.
* هدف ما فقط غبارزدایی غفلتها از شهید رحیمی بوده
«نسیم»: خب قبول کنید همین به کار ضربه می زند و شاید این نگفتن ها به مسئولین وقت نظام آسیب وارد کند که شما الانم که کسی را یک جایی در خود کشور بفرستید بالاخره از نظر مالی او را ساپورت می کنید چه برسد به عنوان مبلغ فرهنگی در خارج از کشور و این همه نگفتن ها در کتاب به نوعی شاید مصلحت اندیشانه باشد. درست است که گفتید خانواده شهید راضی به بیان این وقایع نبوده اند ولی علاوه بر ضرری که به تاریخ شفاهی وارد می شود، الان کتاب شما نمی گویم خنثی بلکه تبدیل به یک کتاب خوب معمولی شده است.
عرفانیان: خب ما همه این ها را می گذاریم کنار آن هدفی که داشته ایم و دوباره تکرار میکنم که هدفمان نه جنگ با کسی بوده، نه انتقام از کسی و نه سر و صدا کردن، بلکه هدف فقط غبار زدایی از غفلت هایی بوده که بر این شهید وارد شده است.
* جنازه شهید را جلوی زن و بچه در هواپیما گذاشته و گفتند برگردید
«نسیم»: نه انتقام نیست و شما فکر می کنم در این هدف زدودن غبار غفلت موفق شده اید ولی…
عرفانیان: بله به نظر من و شما انتقام نیست ولی کسی که این کارها را کرده، هنوز هم هست و سمت دارد.
نکته بعد فرمودید اینکه میبینیم یک رایزنی فرستادند و آنقدر شرایط سختی دارد و دید بدی نسبت به جمهوری اسلامی القاء میکند، باز نشده مطالب کتاب این دید را القاء میکند و حالا فکر کنید باز شدن همه ماجراها چه دیدی نسبت به جمهوری اسلامی بوجود می آورد. خب ما همین را اندیشیدیم که قرار نیست همچین دیدی القاء شود و قرار نیست همه فکر کنند اینها همینطوری یلخی افراد را میفرستادند و میگفتند برو آنجا و با تمام مشکلات کارت را انجام بده و اگر شهید شدی جنازه شما را (شاید) میآوریم و در هواپیمای جنگی میگذاریم جلوی چشم زن و بچهات و میگوییم حالا برگردید. این طور نبوده است.
«نسیم»: البته این داستان انتقاد به شما نیست بلکه روایتی که شده دقیقا این برداشت را می شود از آن داشت و من حین خواندن کتاب، یاد مستند “چه کسی ما را کشت” جعفریان درباره شهدای مزار شریف افتادم که مسئولین افراد را همین طوری می فرستند و به آنها می گویند برو و کارت را انجام بده بدون هیچ گونه حمایتی و آن کار هم انگار یک کار فرمالیته ای است و هیچ اهمیتی برای مسئولین مافوق ندارد. مثلا اینکه شهید رحیمی بعد از حدود دو سال فعالیت در آنجا، نامه می آید که شما باید برگردید و فرد دیگری جانشین شما گردد، درصورتی که باز هم بر اساس همان رعایت موازین اخلاقی، پرداخت مناسبی در کتاب به آن نمی شود و چرا باید شهید رحیمی پس از دو سال عوض شود؟ و این چراها فقط با سرچ وجستجو پاسخی دربرندارد و حتی ممکن است این شائبه به خود شهید رحیمی از طرف خواننده کتاب پیش آید که چرا فرد دیگری پس از این همه فعالیت مفید جایگزین او شده؟ و این موارد در داستان شما بی جواب باقی می ماند.
عرفانیان: اجازه بدهید ابتدا آن قضیه تابوت و هواپیما را بیان کنم.
* ما واقعا نمیخواستیم که دید بدی از نظام به خواننده وارد شود
«نسیم»: بله واقعا آن حرکت خیلی عجیبی است و آن اینکه جنازه را جلوی پای خانواده آدم بگذارند و بگویند خب حالا برگرد تهران.
عرفانیان: اینکه این اتفاق افتاد در کتاب هم عنوان شده که به خواست خود همسر شهید بوده که من با علی آمدم و با علی هم برمیگردم. من نمیروم و بعد علی خودش بیاید و مسئولین هم آنقدر تدبیر داشته اند که زن و بچه را کنار تابوت ننشاند ولی خود همسر شهید به اصرار اینطور خواسته است. نکته بعد اینکه اول اجازه بدهید عرض قبلیام را کامل کنم و بعد برویم سراغ چراهایی که شما فرمودید که چرا پاسخ داده نشده است.
ما در نگارش واقعا نخواستیم این اتفاق بیفتد که مخاطب دید بدی نسبت به جمهوری اسلامی پیدا کند و با خیلی از همین سئوالاتی که پاسخ داده نشده، شاید پیدا کرده و ما این را در یک جایی از کتاب درمان میکنیم. خود همسر شهید وقتی بعد از شهادت تماسهایی با او می شود که بو دار و مغرضانه است میگوید که جان علی به جان نظام وصل بود اگر اعتراضی بود و الآن هم هست به نظام نیست به افراد خاصی است.
«نسیم»: پس اجازه بدهید من سوالم را اصلاح کنم. بله وقتی آقای جنتی به مولتان می رود کاملا مشخص است که اینها انتقادی به راس آن هرم ندارند و اگر اختلافی است با مدیران رده میانی سازمان است. من فکر می کنم که این باز کردن اختلاف شهید با آن مدیر رده میانی سازمان آنقدر ضربه به نظام نمی زد تا این سربسته ماندن قضایا که ممکن است حتی این شائبه را به خود شهید وارد کند.
عرفانیان: این دو نکته شد، یکی اینکه به نظام نخواستیم ضربه بزنیم که گفتم که این زده نشده با آن جمله درمانی که خانم رحیمی گفتند.
«نسیم»: بله آن کاملا مشخص است.
عرفانیان: نکته دیگری که میفرمایید مدیران داخلی و درگیریهایشان، همین که ما عنوان کردیم این مدیر در آنجا و در مولتان پاکستان هم بوه، زیر تیغ وهابیت هم بوده و باز در تهران بدخواه داشته، همه این را با چند خط خواندن اتفاقات میفهمند ولی اینکه بخواهیم باز کنیم که چی بوده؟ و کی بوده؟ چرا بوده؟ باز با مقاصد اخلاقی ما جور در نمیآمد.
«نسیم»: با همه این تفاسیر و نبردن اسم خاصی، آن داستان جابجایی شهید رحیمی باز هم جای سوال باقی می گذارد.
عرفانیان: آن ماجرا کاملاً برای من باز شد و چون به اجبار می بایست برای شفافیت کار، اسمی برده میشد و زیر مجموعه آن یک سلسله آدم میرفتند زیر سئوال و خیلی از آنها هنوز هستند، به ناچار همه آن موارد حذف گردید.
«نسیم»: اسم هم که نمی آوردید، علت را که می شد بازگو کنید مثلا به دلیل این موارد گفته شده از طرف فلانی، آقای رحیمی فلان کار را کرده است.
عرفانیان: اولین علتی که با همه نگفتن ها به ذهن می رسد بدخواهی و حسادت است. درست است؟
«نسیم»: جسارتا خیر. من با خواندن کتاب این حس را پیدا می کنم که شاید شهید یک کاری کرده است چون حتی در جایی از کتاب اشاره می کند که به آن کارمند کمک کرده است که دارو از انگلیس بیاورند.
عرفانیان: باز برای این که می گویید شاید یک کاری کرده بودند، یک جمله درمانی در کتاب در نظر گرفتیم. اینکه مسئول سازمان نادم و پشیمان بعد از شهادت علی میآید پیش همسرش و میگوید که خون علی همه تهمتهایی که به ایشان زدیم را شست.
«نسیم»: برای شفاف شدن کار عرض می کنم یعنی تنها دلیل جابجایی شهید رحیمی بحث و اختلافات مالی بوده؟
عرفانیان: تنها علت بحث مالی نبوده، شاید تنها بهانه و مهمترین بهانه بحث مالی بوده چون بحث مالی وجود نداشته. چون حتی در مورد همین بحث مالی هم یک جمله درمانی در نظر گرفتیم اینهایی که میفرمایید را همهاش بررسی شده و پسر ارشد ایشان و همسرش که آقا اینجا این شبهه را ایجاد نکند و فلان جا این ضربه را نزند وهمان تلفنی که مسئول امور مالی زد و گفت که همه چیز سر جایش هست و حساب ایشان هیچ مشکلی نداشته و اینها چه میگویند به نظرم کافی بوده است.
«نسیم»: پس بهانه شان فقط همین بوده و دلیل کاری دیگری نداشته؟
عرفانیان: اگر هم بوده حداقل من در جریانش نیستم. چیزی که من در روال خاطرات در جریانش قرار گرفتم این بوده. بخشی از سئوالتان را یادم رفت جواب بدهم که چرا مریم(همسر شهید) در آنجا گوشهگیر شد.
یکی اینکه همین که زبان بلد نبودن و یکی دو سال طول می کشد تا خانم قاسمی زبان یاد بگیرد و نکته بعد بچههای کوچک و غربتی که اولین بار یک دختر از یک خانواده ساده سطح معمولی پایش را از تهران که تا حالا بیرون نگذاشته بوده و اولین سفر مشهدش بعد از ازدواج بوده و حالا از کشور خارج می شود و جایی که تا به حال نرفته و زبان هم بلد نیست و همه اینها دست به دست هم میدهد و باعث میشود که یکی دو سال طول بکشد که این خانم با محیط جدید کنار بیاید.
«نسیم»: البته این یادگیری زبان هم اشاره چندانی به آن نشده، همین که فقط در جایی از کتاب به نقل از همسر ایشان می خوانیم که زبان اردوی من از علی بهتر بود و انگلیسی علی بهتر از من.
عرفانیان: در هند یک جایی ذکر نمی شود؟ اینکه گرسنه می ماندیم و من مجبور بودم زبان یاد بگیرم.
«نسیم»: بله اشاره می شود. بحث من هم همین است که ای کاش به این موارد بیشتر پرداخته می شد و شیرینی بیشتری برای خواننده به ارمغان می آورد. بالاخره ماجراهای زیادی در هند برای این خانواده اتفاق افتاده که می شد بیشتر به آن پرداخته شود. مثل همان ماجرای کفش خریدن که شیرین بود.
عرفانیان: بله ما کفاشی را یک نقطه شروع در نظر گرفتیم البته منکر این نمیشوم که این نقد وارد است که میتوانست بیشتر پرداخت شود و داستان های متفاوتی با جزئیات آن ذکر شود.
«نسیم»: یا مثلا آن جایی که داستان آن دختر هندی را بیان می کنید که با خانم رحیمی در ارتباط بوده و سوالاتی از اسلام از ایشان داشته، خیلی سطحی از آن رد می کنید و واقعا به نظرم حداقل جا داشت تاثیر خانواده شهید بر اطرافیانشان بیشتر در داستان ذکر شود.
عرفانیان: در واقعیت هم همین طور است، چون برای رفتن به خانه هندوها محدودیت داشتند و خب در خانه هندوها منع خوردن و آشامیدن داشتند و نمیخواستند بروند و بگویند که این را نمیخورم و… چون قرار نبوده که کسی را زخمی کنند قرار بوده جذب کنند و علاوه بر آن حساسیتهای شخصی خود علی بر روی همسرش هم مضاف بر علت بوده است که خیلی دلش نمی خواسته همسرش فعالیت خارج از خانه به خصوصی داشته باشد.
«نسیم»: یعنی شهید خیلی مایل نبودند که همسرشان با خانواده هندوها در ارتباط باشد؟
عرفانیان: روی خود خانواده مسئلهاش نبوده خیلی در کشور غریب خود مریم هم این را نمیپسندیده که یک زن جوان با آن مسائل مربوط به خود، خیلی آزاد نبوده که از این خانه به آن خانه برود. ولی اگر کسی می آمد و سئوالی می پرسید چون مسئولیتی در هند نداشته در همین حد به آن جواب می داده است.
* هندوستان آنها را آماده کرده بود برای مولتان
«نسیم»: حتی در پاکستان و مولتان هم این تاثیری که اینها روی محیط اطراف میگذارند، زیاد باز نمی شود. البته به شما حق می دهم چون منبع شما همسر شهید بوده و معمولا همسران این عزیزان زیاد در مورد جزئیات کار شوهرانشان اطلاعات چندانی نداشته اند.
عرفانیان: اینکه عرض کردم با لحاظ کردن و وارد بودن اعتراضی که میشد یک جاهایی پرداخت بیشتری شود مثلا زبانآموزی همسر شهید رحیمی، علاوه بر این وضع حملی که در هند داشتند خیلی دست و پایشان را بسته بوده هم دوران بارداری و هم بعد از آن و هم شرایط سختی که در این مدت داشتند این هم مزید بر علت بود و هند به نوعی کلاس درسی بوده برای کارورزی که در مولتان داشتند یعنی یک شرایط یادگیری بوده برای اینکه بازدهی بهتری در مولتان داشته باشند اما در مولتان که میفرمایید خیلی فعالیتهای شهید به چشم نمیآید فعالیتها همین بوده در جلسههای شخصی که میآمدند همسرشان نبوده و چیزهایی که میدیدند را میگفتند خوب جشن بوده علی صبح میرفته و ۱۲ شب بر میگشته و تا آخرین لحظه کنار کارمندانش بوده و کارمندان چقدر دوستش داشتند و همین فعالیتها وقتی تیتر یک روزنامه های اردو می شود، خود نشان دهنده اهمیت فعالیت های شهید رحیمی در خانه فرهنگ بوده است و اینکه فعالیتها زیاد باز نشده هر آنچه که دیده و شنیده شده بازگو شده و نوشته شده اگر کاستی هست شاید به خاطر اصل اطلاعاتمان است که خیلیها را نمیدانستیم.
«نسیم»: البته این موارد زیاد به شما برنمی گردد. چون کتاب قاعدتا روایتی از زندگی این شهید و از زبان همسر شهید است. ولی چون این کتاب از معدود آثار مکتوب درباره این شهید است، ای کاش بیشتر به فعالیت های شهید با نگاهی عمیق تر پرداخته می شد.
عرفانیان: به هر حال برای بنده هم تاثیر داشته که یک جاهایی واقعاً میتوانسته بهتر باشد و این را قبول دارم و اینکه اگر بخواهیم از این به بعد را لحاظ کنیم فکر میکنم کباره این شهید ساخته شود، بتواند این بار را به دوش کشیده و شاهد این کاستی ها نباشیم و در آنجا کسانی که با ما به هر دلیلی همکاری نداشتند جدی بودن کار را لمسکنند و انشاء الله بیدار شوند و بفهمند که هدفمان چیست و مسیرمان چیست در مستند مسلماً بیشتر همکاری خواهند کرد.
* فرش قرمز برای شهید رحیمی پهن نکرده بودند
«نسیم»: شما به خوبی توانسته اید چهره ای متفاوت از زندگی یک سردار فرهنگی وخانواده اش بدون کلیشه ای شدن کار نشان دهید. در ابتدا ممکن است در ذهن خواننده این قضیه باشد که زندگی یک دیپلمات ایرانی باید پر زرق و برق باشد و حتما با تمام امکانات در آنجا زندگی کرده اند. شما در طول نگارش این کتاب به این قضیه فکر کرده اید که با نمایش زندگی شهید رحیمی، همزمان یک الگوی زندگی برای جوانان ترسیم کنید؟
عرفانیان: سختیهای در کتاب و سختیهایی که مخصوصاً بعد ازدواج شهید رحیمی و در دهه ۵۰ این سختیها را به نوعی همه داشته اند و این کاملاً مشخص وملموس است ولی وقتی که اسم خارج از کشور میآید و اسم یک رایزن فرهنگی، اسم یک شخصی که در خانه فرهنگ مشغول است همه انتظار یک فول امکانات اساسی دارند که این فول امکانات را خیلیها داشتند. کسانی که آن موقع در سفارت بودند در کتاب هم مطرح شده، حقوق آنها به دلار بوده و حقوق اینها به روپیه و حقوق یک نیروی عادی بوده و ما نخواستیم که منکر این مشکلات شویم و میخواستیم بیان کنیم که فرش قرمز برای شهید رحیمی برای کار فرهنگی پهن نکردند.
* همه دغدغهاش این بود که حرف امام روی زمین نماند
چون قبلاً سفر داشتند به هندوستان و با علم به همه این مشکلات شهید رحیمی دست زن و بچه را میگیرد و با تمام آرامشی که در ایران داشته، میرود که انقلابش را صادر کند به اسم مثلاً مأموریت تحصیلی میرود ولی همه دغدغهاش این بوده که حرف امام روی زمین نماند، اینکه شیعه مظلوم هند انقلاب ایران را بشناسد و البته سختیهایی داشته و این سختیها یک جورایی قوت کار است و باید خواننده کتاب بداند که برای رسیدن به آن آرمان ها باید از آن آسایش طبیعی بگذرد و اگر بخواهیم یک الگویی از زندگی جهادی این دو نفر بیان کنیم به مخاطب باید اینها را لحاظ کنیم این لحاظ کردن به شیوههای مختلف است و یک فضاسازیهایی لازم است و ما نمیگوییم که خیلی فقیر بودند و شب گشنه میماندند نه این اصلاً قشنگ نیست و یک جوری تزریق به مخاطب است و توهین به شعور او و هر جا شما بخواهید با المان های مستقیم به خواننده مطلبی عنوان کنید، به او بر میخورد و ما از اینها در فضا سازی استفاده میکنیم مثلاً میگوییم که لباس های بچهها را میدادند و سرویس استیل برای خودشان جور میکردند که در آن غذا بخورند و ما نگفتیم فقیر است گفتیم که یک زن زرنگی است که از این استفاده بهینه کرده از لباس کهنههای بچهها و مخاطب میفهمد که زندگی آنها پر از سختی بوده است.
«نسیم»: البته این جور سختی ها با روحیه خود شهید نیز در عمل همراه بوده، این که حتی در جایی از کتاب اشاره می شود که مقداری پول برای او می فرستند که کار فرهنگی کند و او پس از خرج مقداری از آنها و اتمام آن کار، مابقی را که می توانسته و دستور داشته برای خودش خرج کند، پی می فرستد.
عرفانیان: این نشان میدهد که این فقط برای کار آمده، نه آمده که سفیر برگردد و نه آمده دست پر از اینجا برگردد بلکه فقط آمده کار کند نشان به آن نشان که یک مراسمی میشد مثل کارگرها لباس میپوشید و صندلی میچیند، طی میکشید، در و دیوار تزیین میکرد و بعد کت و شلوار میپوشید و میشد مجری و بعد دوباره لباس کار میپوشید میرفت و آن کارها را دوباره انجام میداد.
* ما برای جوانان الگوی واقعی زندگی معرفی کردهایم
«نسیم»: متاسفانه این مناسبات آنقدر تغییر کرده و روند زندگی ها از آن سادگی خارج شده که دیگر ارتباط برقرار کردن با چنین الگوهایی ممکن است برای جوانان امروزی مقداری سخت باشد.
عرفانیان: متأسفانه این تغییر اتفاق افتاده ولی ما داریم یک الگوی واقعی میدهیم دست کسی که دنبال یک الگو میگردد ما داریم یک شخصی را معرفی میکنیم که از صفر شروع کرده و هیچی نداشته و فکرنکرده با خودش که من بروم و با دست خالی چکار کنم؟ گفته من میروم کارم را میکنم و خدا بزرگ است و پول را میرساند و واقعاً این اتفاق میافتد چون با خدا معامله کرده و برای گرفتن پول کار نکرده اگر میخواهید این پول را خرج شیعهها میکنم و اگر نمیخواهید مال خودتان، من و زن و بچهام با همین آب باریکهای که داریم زندگی میکنیم.
«نسیم»: نوشتن این کتاب در واقع یک فتح باب خوبی است برای به تصویر کشیدن دیپلماسی فرهنگی ایران و رایزنان فرهنگی، چون این افراد وظیفه صدور انقلاب اسلامی را برعهده داشته و دارند اما کمتر در جاهای مختلف از آنها شنیده شده و در اذهان عموم بیشتر این زندگی بی دغدغه و لوکس نمایان است که اوج کار طرف را رونمایی از یک کتاب و برپایی نمایشگاه در آن کشور مربوطه می داند و این کتاب از این جهت می تواند فتح باب خوبی باشد که ما چگونه انقلاب را و با چه سختی ها و مشقت ها توانستیم با همت این عزیزان به دنیا صادر کنیم و از این به بعد چگونه باید در این راستا عمل کنیم. درباره اهمیت دیپلماسی فرهنگی هم اگر امکانش هست مقداری توضیح دهید.
عرفانیان: عرض کنم که نمیشود منکر این شد که الآن شرایطی که دیپلماتها در آن به سر میبرند خیلی متفاوت با دورهای است که شهید رحیمی بوده، آن موقع هم شهید رحیمی از نظر سطح مالی و بعد اخلاقی با خیلیها تفاوت داشت ولی قضاوت کلی نمیشود کرد در مورد همه دیپلماتهایی که الآن هستند. خیلیها ممکن است مثل شهید رحیمی توفیق شهادت داشته باشند و بعد از اینکه شهادت قسمتشان شد، خیلی از زوایای زندگیشان معلوم میشود.
* صدور انقلاب اسلامی به نقاط دوردست مدیون خون امثال شهید رحیمی است
«نسیم»: مثل شهید ابراهیمی که در لبنان به شهادت رسیدند.
عرفانیان: بله و بعد تازه میفهمیم که چه مهرهای را از دست دادیم و میفهمیم که طرف مقابل چقدر زرنگتر از ما بوده که مهره ما را شناخته و حذفش کرده و متأسفانه ما نتوانستیم خوب از آن حمایت کنیم و یک نکتهای که به نظرم میرسد این است که اگر الآن یک صدور انقلابی داشته ایم، یک جایگاهی دارد انقلاب اسلامی در کشورهای دیگر و شناخته شده است و یک کابوسی شده این انقلاب اسلامی با صدورش به خیلی از کشورهای خاورمیانه، مدیون خون شهید رحیمی و امثال آن هستیم.
* شهید رحیمی تا بذل آبرویش پای این انقلاب ایستاد
زحمات خیلی از همکارانشان که الآن به صورت گمنام در سفارتها و واحدهای فرهنگی دارند کار میکنند و شاید بیشتر از شهید رحیمی کار میکنند ولی شناخته شده نیستند و این شاید یک قانون نا نوشته باشد که مزد جهاد، شهادت است و اینکه خیلیها بعد از شهادت حرفهایشان را میزنند مثل شهید آوینی، مثل شهید رحیمی که ۱۸ سال بعد از شهادتش حرفهایش را زد و نکتهای که الآن به ذهنم رسید در مورد شهید رحیمی این است که باز ایمان آوردم به این مسئله که آبرو آخرین چیزی است که انسان در راه خدا میدهد. شهید رحیمی بعد از آن ماجرای تهران و بعد از آن آبروریزی که شد، بعد از خدشهدار شدن فعالیتهایش و کارهایش، یک سال بعد شهید شد یعنی آخرین داشتهاش را هم که آبرو بود در راه خدا داد و شهید شد.
«نسیم»: اگر نکته پایانی و ناگفته ای مانده، بفرمایید.
عرفانیان: یک نکته در مورد اسم کتاب بگویم که چرا “رسول مولتان” را انتخاب کردیم.
اسمهای متفاوتی از همان روز شروع به ذهنمان می رسید، «ابوذر تنها یک نام نیست» ، «روزهای سختی بود» و الی آخر و آقای سرهنگی که کتاب را خواندند و با توجه به محل شهادت، گفتند اسم آنجا باید روی جلد حک شود که همین مولتان باشد و یک اسم ترکیبی باشد و به ذهن خودمان چیزی نرسید و گفتیم تفألی به قرآن بزنیم که سوره نساء آیه ۶۹ آمد و خب رسولش را از از این آیه برداشتیم و اینکه آیه واقعاً نزدیک بود به زندگی شهید رحیمی که کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند با نبیین و صدیقین و شهدا همنشین میشود و شهید رحیمی به این مقام رسیدند.
گفتگو: مصطفی پورکیانی – علیرضا ملوندی