روزها و شب ها هفده سال از پی یکدیگر دویدند. هفده سال مادری داغدیده با عکس پسرش همدم بود. دلتنگ محمد علی که میشد، مونسش قاب عکس روی دیوار بود.
هفده سال به امید شنیدن صدای مردانهاش در خواب سر بر بالش میگذاشت تا محمدش را ببیند، بویش را به جان بکشد، بنشیند یک دل سیر برایش درد دل کند و دست آخر محمد با آرامش خاص خودش بگوید: غصه نخور مادر خدا بزرگ است. همین یک جمله را که از محمد میشنید آرام میشد. انگار آبی بود روی آتش. همه سختیها فراموشش میشد و در آرامشی وصف نا شدنی غرق. بالاخره بعد از هفده سال مادر مینشیند و با پسرش درد دل میکند. یک دل سیر نگاهش میکند و عطر وجودش را به مشام میکشد. هفده سال بعد از آسمانی شدن محمد علی، مادرش در تاریخ ۱۶ اسفند ۹۲ بار سفر را بست و از خاکیها جدا و به آسمانیها پیوست. روحش شاد و در جوار پسرش قرین رحمت، ان شا الله.