شهادت استاد مطهری که امام خمینی ایشان را «پاره تن و حاصل عمر» خویش نامید، سرآغاز سلسلهای از ترورهای خونین بود، که تا بهمن ۱۳۶۵ ادامه یافت، و طی آن بسیاری از متفکرین و مسئولین کشور، ائمه جمعه، روحانیون، پاسداران و مردم عادی به شهادت رسیدند.

استکبار جهانی پرده دیگری از توطئه را به صحنه آورده بود: تروریسم کور.
حربه ترور در چنان مقیاس وسیعی علیه انقلاب بکار رفت که در جهان همانند و نظیر نداشت. در سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ سرلشکر محمدولی قرنی، نخستین رئیس ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی ترور شد و به شهادت رسید. سپس، استاد مطهری (۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸)، حاج طرخانی (۷ تیر ۱۳۵۸)، حاج مهدی عراقی و پسرش حسام (۴ شهریور ۱۳۵۸)، آیتالله قاضی طباطبایی (۱۲ آبان ۱۳۵۸)، حجتالاسلام دکتر محمد مفتح (۲۷ آذر ۱۳۵۸) هدف ترور قرار گرفته و به شهادت رسیدند. در این فاصله ترور حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و حجتالاسلام سیدعلی خامنهای ناکام ماند.

یاران امام و پیروان اسلام ناب محمدی از همان آغاز هدف این توطئه بودند. هدف این جنایات از میان بردن چهرههای پرارج و برجسته انقلاب برای تضعیف و براندازی آن بود.
دومین دور تروریسم کور، پس از شکست توطئه بنیصدر ـ «منافقین» و سرکوب بلوای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد. نخستین جنایت هولناک «منافقین» انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. در شامگاه ۶ تیر ۱۳۶۰، «منافقین» با استفاده از فرد نفوذی بنام کلاهی سالن سخنرانی حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند. در این جنایت هولناک شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی، مجاهد پرشور شهید محمد منتظری و ۷۲ تن از یاران امام به لقاءالله پیوستند. شهادت دکتر بهشتی، اندیشهپرداز بزرگ انقلاب، پس از شهادت استاد مطهری دومین ضربهای بود که برجستهترین متفکرین اسلام را آماج گرفته بود.

پس از این ترور جنایتکارانه، مجله «تایم» چاپ آمریکا نوشت : «بهشتی میرفت تا مرد پرقدرت شود و در سن ۵۲ سالگی امید اصلی برای تداوم انقلاب اسلامی بود.»
و نشریه دیگر آمریکائی، «واشنگتن استار» نوشت : «با مرگ بهشتی، روحانیت حاکم تواناترین استراتژیست و سازمانده… خود را از دست داده است و دیگر کسی وجود ندارد که بتواند جانشین او شود… ایران در حال حاضر با فقدان سازماندهی و آگاهی سیاسی روبرو است.»
تحلیلهای این دو نشریه «صاحبنظر» محافل حاکمه آمریکا به روشنی امید بزرگی را که استکبار به حذف شهید مظلوم آیتالله بهشتی بسته بود، نشان میدهد و همزمان، رئیس باند تروریستی، «منافقین» با ارزیابی خود از این ترور همسوئی خویش را با امپریالیسم خبری نشان داد. رجوی گفت:
«از دست رفتن مهرههای استراتژیک رژیم و یاران سرشناس [امام] خمینی چیزی نیست که به سادگی برای او قابل جبران باشد… در خلاء امثال بهشتی به هر حال رشد اجتنابناپذیر تضادهای درونی ارتجاع حاکم، [امام] خمینی را به پایان کارش با سرعت بیشتری نزدیک خواهد کرد… رژیم در آستانه سقوط قطعی قرار گرفته است.»

استکبار جهانی هم همین آرزو را در دل میپروراند. «کریسچن ساینس مانیتور» نوشت : «بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، امید بنیادگرایان را برای تشکیل هر چه سریعتر یک دولت مذهبی پس از سرنگونی بنیصدر به یأس مبدل کرد.»
«وال استریت جورنال» نوشت : «این انفجار آسیبپذیری رهبریت ایران را آشکار میکند.»
و بنیصدر، که اکنون به پاریس گریخته بود، نوید سرنگونی نظام جمهوری اسلامی را در یک ماه آینده میداد : «و هر روز، بنیصدر، درست بعد از اینکه چند نفر دیگر کشته میشوند، به یکی دیگر از روزنامهنگاران غربی میگوید که رژیم کمتر از یک ماه دیگر سقوط خواهد کرد… [امام] خمینی ورقهای زیاد دیگری برای بازی در دست ندارد.»
امید دنیای استکباری به سقوط جمهوری اسلامی چنان بالا گرفت، که بنیصدر به «نیوزویک» گفت : «فقط دو تن از مقامات مهم در دستگاههای دولتی باقی ماندهاند؛ فقط یک انفجار دیگر و از آن پس همهچیز تمام میشود.»
و سپس بنیصدر به مجله راستگرای «اشپیگل»، چاپ هامبورگ، گفت که کمتر از چند ماه دیگر به ایران باز خواهد گشت.
آری، «فقط دو نفر»: رجایی و باهنر. و برای شهادت این «دو نفر آخر»، کشمیری، مهره نفوذی «سیا»، بمبی را در دفتر نخستوزیری منفجر کرد. در ۸ شهریور ۱۳۶۰، انفجار این بمب سبب شهادت محمدعلی رجائی، رئیس جمهور و حجتالاسلام دکتر باهنر، نخستوزیر شد. ۱۲ میلیون رأی به ریاست جمهوری رجائی بیانگر اوج حمایت مردمی از او بود.
کشمیری، عامل این جنایت فجیع، عضو سازمان «منافقین» و مرتبط با «آژانس مرکزی اطلاعات» آمریکا («سیا») بوده است. کشمیری قبل از انقلاب مدیرعامل یک شرکت انگلیسی در ایران بوده و به منطقه خلیج فارس رفت و آمدهای مشکوکی داشت. مدارک بدست آمده از خانه او نشان میدهد که خانواده بیبند و باری داشته است. کشمیری از طریق دادستانی کل انقلاب، در اوائل پیروزی، به اداره دوم ارتش معرفی و مشغول کار میشود. او سپس از اداره دوم به واحدی در نیروی هوائی منتقل میگردد، که پیش از انقلاب مرکز اصلی فعالیت «سیا» در نیروی هوائی بوده است. تحقیقات انجام شده نشان میدهد که کشمیری به سرقت مقادیر معتنابهی از اسناد مهم مستشاری و جاسوسی آمریکا در این مرکز دست زده است.
در ترورهای بعدی، آیتالله قدوسی، دادستان کل انقلاب اسلامی، دکتر حسن آیت، حجتالاسلام عبدالکریم هاشمینژاد به شهادت رسیدند. مسئولین دیگری نیز، مانند انصاری، استاندار گیلان، و استکی، فرماندار شهرکرد، هدف تیمهای ترور قرار گرفتند. این جنایات هولناک تروریستی، اگر در این مقطع نیز پایان مییافت، در جهان بیسابقه بود. به این امر هم ضدانقلاب داخلی و هم «امپریالیسم خبری» اذعان داشت:
گروهک «اقلیت» نوشت: «امروز نیز ترورها و بمبگذاریهای سراسری که میتوان گفت با چنین ابعادی در نوع خود در تمام جهان کمسابقه است… به مبارزه مسلحانه ابعادی تازه بخشیده است.»
و روزنامه «فانینشال تایمز»، ارگان سرمایهداری بانکی ـ تجاری انگلستان، نوشت : «در تاریخ، چنین واقعهای بسیار مشکل بنظر میرسد که در آن بسیاری از رهبران سیاسی در یک زمان به قتل برسند.»

اما، حضور مردم در صحنه چنان نیرومند بود، که این امواج بیسابقه و بینظیر ترور در تاریخ جهان را در هم شکست. «امپریالیسم خبری» مجبور به اعتراف به این واقعیت شد:
«لوموند» فرانسه نوشت: «علیرغم ترور و گیجی و سردرگمی، دولت بطور قابل قبولی بحران را کنترل کرد. یکی از مقامات آمریکائی گفت : روحانیون سریعاً و بطور مؤثری توانستند کنترل امور را در دست گرفته و مکانیسمی جهت جانشینی ایجاد کنند.»
و «شیکاگو تریبون»، چاپ آمریکا، صریحاً به این شکست اعتراف کرد: «انفجار دفتر مرکزی حزب، آشکارا برای نابودی رهبریت ایران طرحریزی شده بود، اما شواهد اولیه حاکی از آن است که تلاش کارگذاران بمب، علیرغم از میان رفتن شماری از چهرههای برجسته حزب جمهوری، در مجموع با شکست روبرو شده است… حادثه بمبگذاری، آتش جنگ داخلی را در ایران شعلهور نساخت و در ضمن برخلاف انتظار، موجب طغیان عمومی مردم را برعلیه رهبران روحانی بازمانده فراهم نیاورد، برعکس، دولت همچنان با کفایت به انجام وظایف خود پرداخته.»
و بالاخره، «لوموند» چنین نتیجه گرفت: «… مطمئناً عملیات تروریستی صرف، رژیم کنونی را به خطر نخواهد انداخت.»
البته، در آن زمان فقط از «عملیات تروریستی صرف» علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی استفاده نمیشد: جنگ تحمیلی با شدت ادامه داشت، ایران در محاصره اقتصادی آمریکا بود، آشوبهای منطقهای در برخی استانهای کشور در جریان بود، طرحهای کودتائی پیدر پی به اجرا درمیآمد، گروهکهای چپ و راست هرج و مرج سیاسی ـ اقتصادی میآفریدند و … و با این حال تروریسم کور نیز جریان داشت.
ابعاد ترور در اینجا متوقف نماند. این بار اسوههای زهد و تقوی آماج گرفته شد: در شهریور ۱۳۶۰، آیتالله مدنی در محراب عبادت به شهادت رسید. در آذر ۱۳۶۰، کوچههای گلین محله فقیرنشین و قدیمی شیراز با پارههای بدن آیتالله شهید دستغیب و یارانش متبرک شد. در تیرماه ۱۳۶۱، آیتالله صدوقی به معراج رفت و در مرداد ۱۳۶۱، آیتالله اشرفی اصفهانی «مسلخ عشق» را گلگون ساخت. در این بعد ترور، که تا اواسط سال ۱۳۶۱ ادامه داشت، «منافقین» هر جا که یک روحانی میدیدند، شلیک میکردند. و بدینسان، دهها روحانی و طلبه به شهادت رسیدند.
در مرحله بعدی، نوبت به اعضای نهادهای انقلابی و مردم عادی رسید. رهنمود رئیس «سازمان تروریستی مجاهدین» چنین بود:
«در مرحله اول، نوبت سران سیاسی بود. در مرحله دوم دست و پای اجرائی رژیم اهمیت درجه اول دارد… باید نرخ رشد کار عملیات به جائی برسد که دیگر پاسداری کار سادهای نباشد و به بهای ارزانی میسر نشود و بعینه ببینند که بهایش گران است. آن وقت دیگر کسی جرئت پاسداری به سرش نخواهد زد و خلاصه کنیم، اینها را نباید آرام گذاشت.»

۱۳ مرداد ۱۳۶۱: ترور یک پلاستیک فروش (حاج احمدی).
۶ شهریور ۱۳۶۱: به رگبار بستن یک لبنیاتی، خیابان کارون تهران.
۶ شهریور ۱۳۶۱: انفجار یک نمایشگاه اتومبیل که منجر به شهادت ۷ نفر شد، خیابان آذربایجان تهران.
۸ شهریور ۱۳۶۱: ترور یک خواروبار فروش.
۸ شهریور ۱۳۶۱: ترور تعمیرکار موتورسیکلت، دولتآباد تهران.
۱۳ شهریور ۱۳۶۱: ترور یک مغازهدار، خیابان اندیشه تهران.
۱۵ شهریور ۱۳۶۱: ترور یک گرمابهدار (ابوالقاسم جابرزاده)،خیابان سعدی تهران.
۱۶ شهریور ۱۳۶۱: ترور یک پارچه فروش، آریاشهر، فلکه اول گلناز تهران.
در پی فروپاشی گروهک «منافقین» و سایر گروهکها، دامنه ترور به حداقل رسید. معهذا، در سالهای بعد نمونههایی از ترور همچنان دیده میشود. در این سالها، دهها تیم ترور «منافقین» و رژیم صدام توسط نهادهای اطلاعاتی کشور کشف و صدها طرح عملیاتی خنثی شد.
بمبگذاری، در کنار ترور فردی، حربه تروریستی دیگر استکبار جهانی بود. در ایران اسلامی، دو نوع بمبگذاری با وسعت انجام شد: نوع اول، که بیشتر توسط «منافقین» بود مستقیماً در خدمت ترور بود. نوع دوم، که کارگزاران آن بیشتر جاسوسان صدام و گروهکهای سلطنتطلب بودند بعنوان وسیله کشتارجمعی و ایجاد رعب و تخریب به کار رفت.
اولین نمونه این بمبگذاریها، روز دوم تیرماه ۱۳۵۸ در سالن راهآهن قم، در لحظه پیاده و سوار شدن مسافرین، منجر به شهادت ۷ نفر و مجروح شدن ۵۰ نفر شد. در سال ۱۳۶۰، در اوج تروریسم کور، بمبی در جنب دیوار فروشگاه «قدس»، خیابان ولیعصر(عج) تهران، منفجر شد. و سپس، تهران شاهد چند انفجار با قدرت تخریبی بسیار بالا در میدان عشرتآباد، خیابان خیام و خیابان ناصرخسرو بود. در سال ۱۳۶۴، دو شبکه بمبگذار به دام افتادند، که قصد بمبگذاری زنجیرهای در تهران داشتند. در سال ۱۳۶۶، شبکه وسیعی از بمبگذاران دستگیر شد، که اعضای ۳۰ نفری آن قصد بمبگذاری در تهران و ۶ شهر دیگر را داشتند. بمبگذاری در نماز جمعه تهران و دهها مورد دیگر بیانگر اوج این جنایت تروریستی بود.
در این میان، رئیس «سازمان تروریستی مجاهدین»، در خارج از کشور آماج «الطاف» و «مراحم» بیپایان «شیطان بزرگ» و سایر شیطانهای ریز و درشت بود؛ خبرگزاری رویتر بنقل از رادیو بغداد گزارش داد:
«صدام حسین و رجوی طی دیداری، سیاست رهبر مذهبی ایران را محکوم کردند.»
هفتهنامه فرانسوی «لوپوئن» بنقل از پرویز یعقوبی، که در اعتراض به مشی رجوی از مرکزیت سازمان کنارهگیری کرد، نوشت: «حکومت بغداد هر ساله مبلغ ۵۰۰ میلیون فرانک به سازمان مجاهدین و رجوی کمک مالی میکند و ۸۶ میلیون فرانک از این مبلغ به هزار عضو مقیم فرانسه اختصاص دارد. هر یک از آنها ماهیانه ۶ هزار فرانک دریافت میدارند.»
دقیقاً در متن این سرسپردگی است که رژیم صدام، رجوی را کاندید ریاست حکومت ایران میکند. میخائیل یوحنا عزیز در مصاحبهای با نشریه «الوطن العربی»، چاپ پاریس شماره ۳۰۹ سال ۱۹۸۳، گفت:
«بسیار خوشوقت خواهم بود که رفیقم رجوی، رئیس حکومت ایران شود.»
بدینسان، «منافقین» که زمانی ریاکارانه خود را «رادیکالترین نیروی ضدامپریالیست» معرفی میکردند و حاکمیت جمهوری اسلامی را به «مماشات با امپریالیسم» متهم میکردند، و حتی در ادامه مشی «ضدامپریالیستی» خود از طریق سعادتی وارد تماس با «کا.گ.ب» شدند(!)، اینک علنی و پیبرده به وابستگی خود به امپریالیسم و «شیطان بزرگ» و ارتجاع عرب افتخار میکنند:
پاریس، «لوموند»: «خبرگزاری فرانسه از واشنگتن گزارش داد که دولت آمریکا با سازمان مجاهدین دارای تماسهایی است… ریچارد مورفی، معاون وزارت خارجه آمریکا در امور خاورمیانه نیز در پاسخ به سئوال یکی از نمایندگان مجلس آمریکا روز سهشنبه وجود این تماس را تأیید کرد.»
لندن «بی.بی.سی»: «وزارت خارجه آمریکا تأیید کرد که با سازمان مجاهدین خلق ارتباط و تماس داشته است. چارلز ردمن، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، هدف از این ملاقاتها را … کسب اطلاع از اوضاع ایران اعلام کرد.»
نیویورک «آسوشیتدپرس»: «۵۲ نفر از نمایندگان کنگره آمریکا با انتشار نامهای خواستار حمایت جرج شولتز، وزیر خارجه آمریکا، از سازمانها و گروههایی که علیه رژیم ایران میجنگند، شدند. نمایندگان کنگره که اکثریت آنها را جمهوریخواهان و بقیه را دمکراتهای مخالف تشکیل میدهند از جرج شولتز خواستند که بویژه سازمان مجاهدین خلق را مدنظر داشته باشد… مروین دایمالی، نماینده دمکرات کنگره و عامل اصلی در پیشبرد این طرح، از تصمیم وزارت خارجه آمریکا مبنی بر اینکه نام سازمان مجاهدین خلق از لیست گروههای تروریستی حذف شود، استقبال کرد.»
جالب اینجاست، که «شیطان بزرگ» ایران اسلامی را که چنین بیرحمانه آماج تهاجم تروریستی اوست، «تروریست» میخواند! خانم فلورا لوئیز، نویسنده آمریکائی، بدرستی مینویسد:
«برداشت حکومت ما از مفهوم تروریسم این است که اگر کسی در برابر ادعاهای ما قدبلند کند، تروریست بالفطره است. و چنین آدمی وقتی مورد حمله ما قرار میگیرد، باید به حقانیت این حمله، بسان یک کیفر آسمانی، اذعان کند! حمله ما به چنین فردی شامل قوانین حقوقی مربوط به جنگ نمیشود، زیرا این کار ما جنگ نیست، بلکه یک «جهاد مقدس صلیبی» است. بنابراین برداشت ما، تروریست کسی است که در مقابل حمله ما از خود دفاع کند.
پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل، در ۲۹ تیر ۱۳۶۷ توسط جمهوری اسلامی ایران، توطئه جهانی استکبار را با شکست مواجه کرد. توطئه عظیمی که برمبنای آوازهگری «جنگ طلبی ایران» و «صلحدوستی عراق» پایهریزی شده بود، ناگهان نقش برآب شد. استکبار جهانی خلعسلاح شده بود و هرگونه اقدام مستقیم، در فضای جدید جهانی، که بانگ هشیاری انقلاب اسلامی و رهبر نستوه آن طنینانداز بود، به رسوائی استکبار میانجامید. در اینجا بود که بار دیگر «مافیای تروریستی» وارد میدان شد و نیروهای خود را به خاک ایران سرازیر کرد، تا در ظرف ۴۸ ساعت تهران را فتح کند!
چرا عملیات مرصاد رخ داد؟ پاسخ فرماندهان عملیاتی «منافقین» گویای همهچیز است: «سازمان این عملیات را خیلی بیشتر با همکاری عراق طراحی کرده بود اگر به یاد داشته باشید صدام چند ماه قبل در یک سخنرانی از عملیات و آمدن نیروهای سازمان به تهران صحبت کرد. حتی پس از عملیات مهران در تظاهراتی که از سوی سازمان در واشنگتن شده بود مسئله حمله و رفتن تا تهران را یک نماینده کنگره از حزب دمکرات و یک نماینده از حزب جمهوریخواه مطرح کرده بودند. بنابراین کاملاً روشن است که این عملیات از قبل طراحی شده بود و پذیرش قطعنامه از سوی ایران آن را به جلو انداخت. پس از مسئله پذیرش قطعنامه، سازمان برای فرار از بنبست میبایست دست به عمل میزد»

«در اینجا بافتههای سازمان و در رأس آن رجوی رشته شد. سازمان که با همکاری عراق طرحهایی را ریخته بود در مواجهه با این بنبست جدید خود را در مخمصه بسیار بدی میدید. دود از کله تشکیلات بلند شد و سردرگمی در تشکیلات موج میزد. صلح اتفاق افتاده ولی نظام در سراشیب سقوط نیست. مشکل دوتا شد. هم صلح اتفاق افتاد و هم نظام سرپا است و امکان کار سازمان در آینده از بین رفته است و عراق هم فشار آورد که اگر کاری میخواهید بکنید باید زودتر بکنید و فرصت چندانی باقی نمانده است.»
«در آخرین نشست عمومی، رجوی اعلام کرد این عملیات نهائی و آخرین گامی است که برمیداریم. روز سرنوشت فرا رسیده است. خانمی بعنوان اعتراض گفت که من چهار ماه پیش ایران بودم و آنچه شما در مورد مردم میگوئید صحیح نیست و مردم به استقبال ما نخواهند آمد. رجوی نیز در جواب وی گفت: اگر مردم با ما نباشند علیه ما نیستند. مردم تابع قدرتند و وقتی ما رفتیم داخل و طلسم اختناق را شکستیم مردم به ما ملحق خواهند شد.»
«به ما گفته شده بود که در سر راهتان هیچ نیروئی مانع از حرکت نخواهد بود. شما به راحتی میتوانید شهرها را یکی پس از دیگری فتح کنید… حکومت ایران هم که مقبولیت مردمیش را از دست داده و در حال سقوط است و توانائی بسیج نیرو را ندارد. بنابراین براحتی وارد کشور میشوید.»
برمبنای چنین تحلیلی، «مافیای تروریستی ایران» به گستردهترین حرکت خود دست زد. واکنش این حمله، باعتراف همه خبرگزاریهای بینالمللی و همه گروهکهای ضدانقلاب در خارج از کشور، بسیج بیسابقه نیرو و رویاروئی با این تجاوز تروریستی بود. در عملیات مرصاد نیروهائی که حتی تا آن روز در جبهههای جنگ حضور نیافته بودند نیز شرکت جستند و چنان شور مردمی و انقلابی سراسر کشور را فراگرفت که با مقطع روزهای اوج انقلاب قابل مقایسه بود. ابوالحسن بنیصدر همپیمان سابق منافقین در مصاحبه با «صدای آمریکا» به این امر اعتراف کرد و عملیات مرصاد را بزرگترین فاجعه برای «منافقین» و بزرگترین شکست سرنوشتساز آن خواند. دکتر هما ناطق، ناراضی ایرانی ساکن آمریکا، «دار و دسته رجوی» را بزرگترین بازنده جنگ تحمیلی خواند و گفت که تماسهای تلفنی ما با تهران حکایت از مقابله همه قشرهای مردم با یورش تروریستی «باند رجوی» داشت.
چنین بود واپسین تلاش «مافیای تروریستی ایران»!
منبع:کودتای نوژه، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۰، ص ۶۷ تا ۷۹