مراسم دومین یادواره مجاهد فرهنگی بدون مرز (بیستمین سالگرد شهید سیدمحمدعلی رحیمی) روز چهارشنبه ۹۵/۱۲/۴ به همت خانواده و جمعی از خادمین شهید در تالار اندیشه حوزه هنری انقلاب اسلامی واقع در خیابان سمیه تهران، با حضور پرشور جمع کثیری از مردم و خانوادههای معزز شهدا (خصوصا تیپ فاطمیون و زینبیون) برگزار گردید.
خادمین با اخلاص شهید فعالیتهای ارزشمند بسیاری را مدتها قبل از برگزاری یادواره متقبل شدند که گوشهای از این فعالیتها از زبان دو تن از خادمین در ادامه ذکر شده است:
گزارش تهیه و اهدای بستههای فرهنگی در یادواره شهید رحیمی از زبان خادم ویژه امور هنری شهید
بنظرم کار سختی نیامد، خیلی زود مسئولیتش را به عهده گرفتم، از اعتمادی که به من شده بود خوشحال بودم، همیشه دغدغهام بود که هنرم برای کسی یا جایی استفاده شود که بتوانم راحت سرم را بالا بگیرم و بگویم این کار من است!
خرید لوازم و مواد اولیه را شروع کردم، بطرز عجیبی حضور یک نیرو و انرژی را در کنارم احساس میکردم، من نبودم که انتخاب میکردم، هرجایی که میرفتم، تا متوجه میشدند خریدها برای شهید هست، حوصله و دقت و حتی تخفیف ویژهتری درنظر میگرفتند، حتی برخی میخواستند بیشتر از شهید بدانند و یک جورهایی مغازه تعطیل میشد و توجهها جلب میشد که این شهید که بوده و چه کرده!
بعداز خریدها کار بطور رسمی شروع شد، به خودم که آمدم تازه متوجه حجم عظیمش شدم، اما بازهم نیرویی هدایتم میکرد، تمام اطرافیان و خانوادهام هم به نوعی درگیر شده بودند و این وسط عنایاتی که مستقیم و غیرمستقیم از جانب شهید میشد انرژی را دو چندان میکرد.
نمیدانم روزها و شبها چطور میگذشت اما خستگی معنای خودش را از دست داده بود، حالا کمی فهمیده بودم که شهید چطور بیدرنگ میتازید و جلو میرفت، او دل داده بود، و قله هدفش برایش روشن بود و جز هدف چیزی را نمیدید.
و حالا شهید هدف من بود، و روشناییش، روشنایی مسیر من…
روزی که یادبودها را تحویل دادم، جملهای از همسر شهید شنیدم که دلم قرص شد.
«نیاز نیست بروی دنبال کارهای بزرگ.
اگر همان وظایف در ظاهر کوچکت را درست انجام دهی خود به خود کارهای بزرگ مقابلت قرار میگیرد و توفیق انجام دادنشان را پیدا میکنی و پله پله رشد میکنی.»
گزارش فعالیت مهد جهت نگهداری و سرگرمی کودکان در حاشیه یادواره شهید رحیمی از زبان خادم مسؤل مهد شهید
ظاهرا نقش یک مهد کودک توی یک یادواره اونقد مهم و حیاتی نیست اما…
یه بار ادعا کردم توی کار با کودک تخصص دارم بهم اعتماد کردن، از اون به بعد هر کاری مربوط به کودکان بود منو صدا میکردن. این بار مسئولیت سنگینتر بود قرار بود مهد کودکی رو اداره کنم و براش برنامه بدم که میزبان جیگرگوشههای میهمانان شهید رحیمی از کشورهای مختلف بود.
میشد خیلی راحت چهارتا بازی و دو نوع خوراکی بدی و بگی خوب بچهها رو سرگرم کردم دیگه…
اما دلم نمیخواست اینطوری باشه دلم میخواست میزبانی از این جیگرگوشهها مفید و هدفمند و مورد پسند شهید رحیمی باشه…
کلی فکر کردیم رفتیم و اومدیم تا چندتا ایده به ذهنم رسید چندتا ایده که هم برای سرگرم کردن بچهها توی مهد مناسب بود هم چندتا یادگاری مفید و جذاب برای بعد از یادواره.
کیف رودوشی، میدونستم بچهها عاشقش میشن زحمتش کلا افتاد روی دوش یکی از خادمای ایده آل شهید تقصیر خودش بود چون هنرمند بود…
توی کیف، هم قرار شد خوراکی بذاریم هم یادگاری،
به ایدهی یکی از خادما که گفت رنگ آمیزی واسه بچهها جذابه، طراحیِ یه دفتر رنگ آمیزی به ذهنم رسید یه دفتر که هم جنبه رنگ آمیزی و تفریحی داشته باشه هم یک سیر داستانی که هدفش آشنایی کودکان با مفاهیم مربوط به (خانواده، مباحث دینی و اخلاقی، ایثار و وحدت و…) باشه، داستان نویسی و طراحی دفتر کار آسونی نیست مخصوصا اگه فتوشاپ بلد نباشی و داستان نویس هم نباشی… نه خیر کار من نبود پشیمون شدم از این ایده ی سخت، بالای برگهی برنامههام نوشتم: این ایده باشه واسه سال بعد …
اما انگار من کاره ای نبودم هم داستانش هم قدرت طراحیش رو خود شهید بهم داد البته قبلش خدا یه خانواده بهم داده که ماشاالله همه اهل ایدههای تازه و نو هستن و خیلی بهم کمک کردن چشم بهم زدم دیدم یه دفتر طراحی شد و چاپش کردیم جعبه مدادرنگی ۱۲ رنگ هم با شرایط مناسب پیدا شد.
امیدم به خانوادههاست که این دفتر رو توی خونه با بچههاشون کار کنن مخصوصا بازی مفاهیمش رو انجام بدن و بهانهای باشه برای ارتباط موثر با کودکشون و بهانهای دیگه برای آموزش مفاهیم جدید به فرزندشون…
از خادمین خستگی ناپذیر که توی مهد کودک کمک حالم بودن و به عشق شهید بسیار زحمت کشیدن هم خیلی ممنونم تموم سعیمون رو کردیم انشاءالله ضعفها و کم و کاستیها در آینده جبران بشه…